چكیده :
این نوشتار، به موضوع سید حسنی در خطبة البیان می پردازد كه در دو محور سندی و متنی سامان یافته است. در محور اول، سند خطبه، بررسی شده و بدین منظور، نظرات مخالفان و موافقان بیان شده است. نظرات مخالفان در سه بخش بیان شده است؛ بخش اول: ضعف رجال حدیث كه در این بخش، جد طوق و عبدالله بن مسعود ارزیابی می شوند؛ بخش دوم: ارسال حدیث و بخش سوم: عدم نقل حدیث در منابع دست اول كه دلیل بر عدم اعتبار آن دانسته شده است.
نظرات موافقان نیز در دو بخش: دفاع از ابن مسعود و اعتنای علما به این خطبه ذكر می شود. محور دوم مقاله نیز به بررسی متن این خطبه می پردازد و خواهد آمد كه برخی از دانشمندان، متن خطبه را دچار اشكالات فراوان دانسته و آن را رد كرده اند و عده ای دیگر نیز در پذیرش خطبه، قائل به تفصیل شده اند.
كلید واژهها: سید حسنی، خطبة البیان، عبدالله بن مسعود، بررسی سند، بررسی متن، غلو.
مقدمه :
درباره موضوع مهدویت اخبار فراوانی وجود دارد؛ از جمله خطبه ای است منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام كه به خطبة البیان معروف است. در آغاز این خطبه، اوصافی از امیرالمؤمنین علیه السلام ذكر شده و در ادامه، مباحثی در بارة مهدویت مطرح می شود.
عمده مطالب مهدوی این خطبه به اوضاع آخرالزمان و نشانه های ظهور پرداخته است. این خطبه، ضمن بحث از علائم ظهور، به موضوع سید حسنی پرداخته و دربارة حركت او، برخوردش با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و تسلیم شدن او و سپاهش برابر امام، صحبت می كند؛ از این روی به بحث و بررسی این خطبه می پردازیم.
ابتدا بخشی از خطبه را كه دربارة سید حسنی است، بیان كرده سپس دربارة سند خطبه و میزان اعتبار آن، بحثی را پی خواهیم گرفت و در پایان، به بررسی متن آن می پردازیم.
متن روایت :
حدثنا محمد بن أحمد الأنباری قال: حدثنا محمد بن أحمد الجرجانی قاضی الری قال: حدثنا طوق بن مالك عن ابیه عن جده عن عبدالله بن مسعود رفعه إلی علی بن ابی طالب علیه السلام :
...ثم یسیر بالجیوش حتی یصیر إلی العراق و الناس خلفه و أمامه، علی مقدمته رجل اسمه عقیل و علی ساقته رجل اسمه الحارث. فیلحقه رجل من أولاد الحسن فی إثنی عشر ألف فارس، و یقول: «یابن العم! أنا أحق منك بهذا الأمر لأنی من ولد الحسن و هو أكبر من الحسین». فیقول المهدی: «إنی أنا المهدی». فیقول له: «هل عندك آیة أو معجزة أو علامة؟» فینظر المهدی إلی الطیر فی الهواء فیؤمی إلیه فیسقط فی كفه فینطق بقدرة الله تعالی و یشهد له بالإمامة. ثم یغرس قضیباً یابساً فی بقعه من الأرض لیس فیها ماء فیخضر و یورق. و یأخذ جلموداً كان فی الأرض من الصخر فیفركه بیده و یعجنه مثل الشمع. فیقول الحسنی: «الأمر لك»، فیسلم و تسلم جنوده... (جمعی از محققان، 1411: ج 4، ص 90 ).
سپس [امام مهدی علیه السلام ] با سپاهیان حركت میكند و به عراق میرسد؛ در حالی كه مردم، اطراف آن حضرت هستند. پیشاپیش ارتش ]= فرمانده پیش قراول[ مردی است به نام عقیل و بر ساق لشكر، مردی است به نام حارث. سپس مردی از اولاد امام حسن علیه السلام همراه دوازده هزار سواره به او ملحق میشوند. و آن مرد میگوید: «ای پسر عمو ! من به تصدی این امر، از تو سزاوارترم؛ چون من از فرزندان حسنم و او از حسین بزرگ تر بود». امام مهدی علیه السلام میفرماید: «همانا من مهدی هستم.» آن مرد میگوید: «آیا نشانه، معجزه یا علامتی نزد تو هست؟ » پس مهدی به پرندهای در آسمان، نگاه میكند سپس اشارهای به آن پرنده می نماید و پرنده روی دست حضرت مینشیند و به قدرت خدا به تكلم آمده و به امامت حضرت شهادت میدهد. سپس حضرت چوب خشكی را در زمینی بی آب میكارد و آن شاخه سبز شده و برگ میدهد. و سنگی از زمین بر میدارد و با دست خرد میكند و مثل شمع خمیر میكند. حسنی میگوید: «این امر، برای تو است» آن گاه تسلیم شده و سپاهش را نیز تسلیم میكند....
محور اول : بررسی سندی
درباره سند این روایت و میزان اعتبار آن، در كلمات علما مطالب فراوانی به چشم میخورد كه برخی مؤید و برخی مخالف هستند. ما نظر مخالفان و موافقان را نقل میكنیم، تا میزان اعتبار این خطبه روشن شود.
آرای مخالفان :
نظرات مخالفان را میتوان در سه بخش تنظیم كرد:
1. ضعف رجال حدیث؛
2. ارسال حدیث؛
3. عدم نقل حدیث در منابع دست اول.
1. ضعف رجال حدیث
در این قسمت، دربارة دو نفر كه در سند این روایت ذكر شده اند، بحث خواهیم كرد:
الف. جد طوق: در سند روایت آمده است طوق بن مالك از پدرش و او از جدش نقل میكند؛ در حالی كه جد وی معلوم نیست.[2]
ب. عبدالله بن مسعود: عمدة اشكال، دربارة عبدالله بن مسعود است. برخی معتقدند او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دچار انحراف شد. مرحوم آیت الله خویی میفرماید:
برخی فتاوای ابن مسعود در فقه و نیز برخی روایات كه در تخطئه او وارد شده است، دلالت میكند بر این كه او از امیرالمؤمنین علیه السلام تبعیت نكرد وآن حضرت را همراهی ننمود؛ بلكه در كارش به طور مستقل عمل كرد (خویی، 1410: ج 10، ص 322).
مرحوم آیت الله خویی سپس به برخی از این روایات اشاره میكند (خویی، همان: ص322 و 323).
مرحوم تستری میگوید:
«وقد سردتْ اخباراً معتبرة فی عدم اذعانه لأمیرالمؤمنین و مخالفة فتاواه لفتاوا الائمة» (تستری، 1410: ج6، ص607)؛ روایات معتبری وارد شده است در این باره كه ابن مسعود اعتقادی به امیرالمؤمنین نداشت و نظرات او با نظر امامان مخالف بود.
كشی نیز در شرح حال ابوایوب انصاری میگوید:
از فضل بن شاذان دربارة ابن مسعود و حذیفه سؤال شد. او پاسخ داد: «حذیفه مثل ابن مسعود نبود؛ چرا كه حذیفه ركن بود؛ ولی ابن مسعود از همدستان حكومت و جزء یاران [مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام ] بود و به سوی آنها تمایل پیدا كرد و درباره ]تقویت و تأیید[ آنها سخن گفته است (كشی، 1348: ص38، ش78).
البته این جا اشكالی مطرح است و آن، این كه مبنای نظرعلمای رجال، گواهی و شهادت است و شهادت، باید از روی حس باشد، نه حدس و ممكن است گفته شود كه فضل بن شاذان، با ابن مسعود معاصر یا حتی قریب العصر نبوده است؛ پس كلام او حدسی فاقد اعتبار است.
در پاسخ به این اشكال میتوان گفت چون او از قدما بوده، قول او مقبول است و اگر از كلام او، استفاده قدح شود، باعث تضعیف ابن مسعود میشود؛ به علاوه روایات متعددی، بیانگر انحراف ابن مسعود است.
2. ارسال حدیث
اولاً در كتاب عقد الدرر این روایت مرسلاً نقل شده و هیچ سندی برای آن ذكر نشده است. ثانیاً الزام الناصب كه برای آن سند ذكر میكند، میگوید: «...عن عبدالله بن مسعود رفعه إلی علی بن ابی طالب علیه السلام » پس این روایت، مرفوعه است كه از نظر شیعه، از روایات ضعیف محسوب میشود؛ اما از نظر اهل سنت، از اقسام صحاح است؛ زیرا بدین معنا است كه خود ابن مسعود از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده است. اما باز هم مشكل حل نمیشود؛ زیرا اولاً این خطبه در بصره و پس از فرو نشاندن اغتشاشات بصره (36 ق) ایراد شده است؛ در حالی كه ابن مسعود در سال 32 ق (و بنابر برخی نظرات، سال 33 ق) فوت كرده است و نمیتواند خودش این روایت را از امام شنیده باشد.[3]
ثانیاً روایت ابن مسعود از امیرالمؤمنین علیه السلام معهود نیست.[4] حتی درتهذیبالكمال كه از مفصل ترین كتب رجالی اهل سنت است، وقتی از كسانی نام میبرد كه ابن مسعود از آنها روایت نقل كرده است، هیچ اسمی از امیرالمؤمنین علیه السلام نمیبرد.
3. عدم نقل حدیث در منابع دست اول
اولین نقل این خطبه در كتب شیعه، به الزام الناصب بر میگردد كه آن را از حافظ رجب برسی نقل میكند. صاحب الذریعه دربارة خطبة البیان میفرماید:
لم یذكرها الرضی فی نهج البلاغه و كذا لم یذكره ابن شهرآشوب فی المناقب فی عداد خُطَبِه المشهورة نعم ذكر فیه من خطبه التی لاتوجد فی النهج خطبة الافتخار كما أشرنا الیه و لعل المراد منها هذه الخطبه...» (تهرانی، 1408: ج 7، ص 200)[5].
میرزای قمی نیز خطبه را از نظر سندی مورد تأمل قرار داده؛ آن را رد میكند. وی انتساب این خطبه به امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت نمیداند؛ زیرا در هیچ یك از كتب معتبر امامیه ذكر نشده است. رؤسای شیعه كه مدار مذهب امامیه بر آن ها است و عمده اخبار و آثار اهل بیت علیهم السلام از ایشان رسیده است، عبارتند از كلینی، ابن بابویه (صدوق)، شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی كه هیچ یك، این خطبه را ذكر نكردهاند. نیز سید رضی آن را در نهج البلاغه نیاورده است[6]. مرحوم میرزای قمی سپس میفرماید: «این خطبه و نظائر آن (خطبه تطنجیه، افتخاریه و احتمالاً خطبه نورانیه) در كلمات بعضی از متسنمان (پیروان مسلك صوفیه) و كتب صوفیه، از جمله در كتاب مناقب حافظ رجب برسی وجود دارد».
میرزای قمی همچنین از دو نفر دیگر از علما نام میبرد كه این خطبه را در كتاب خود نیاوردهاند؛ یكی مرحوم مجلسی در بحارالأنوار كه فقط به این خطبه اشاره كرده و در كتاب اعتقاداتش خطبه را رد میكند و دیگری ملامحسن فیض كاشانی درتفسیر صافی كه با وجود آن كه همتش بر این است كه هر جا حدیثی از امامان علیهم السلام وجود دارد، با اندك تناسبی ذكر كند، به این خطبه اعتنایی نكرده است (قمی، 1413: ج2، ص757).
آرای موافقان :
نظرات كسانی كه در تقویت این خطبه و اعتنا به آن سعی دارند، در دو بخش قابل بررسی است:
1. دفاع از ابن مسعود؛
2. اعتنای علما به این خطبه.
1. دفاع از ابن مسعود
برخی وی را از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) و از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام میدانند و برای او شأن و منزلت فراوانی قائل شدهاند. بعضی از ادله آنها عبارتند از:
الف. شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میشمارد.
پاسخ، این است كه روش و مبنای شیخ در رجال خود، این است كه معاصران معصومان علیهم السلام را جمع آوری میكند و در صدد توثیق یا تضعیف نیست؛ لذا زیاد بن أبی را ضمن اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و عبیدالله بن زیاد را در اصحاب امام حسین علیه السلام ذكر میكند.
ب. ابن مسعود، از دوازده نفری بود كه خلافت ابوبكر را انكار كرد (صدوق، 1403: ج2، ص461). نیز برابر عثمان موضع گیری نمود (امینی، 1379: ج 6، ص 4). همچنین در قتل عثمان شریك بود (كشی، همان: ص71).
نیز روایتی كه بیان میكند خلفای بعد از رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به عدد نقبای بنیاسرائیل هستند، به واسطه وی نقل شده است (صدوق، همان: ج2، ص461).
جواب این كه مرحوم آیت الله خویی میفرماید:
این روایات كه صدوق آنها را نقل كرده است، ضعیف هستند و حتی اگر صحیح هم باشند، با آنچه از فضل بن شاذان نقل شده (ان ابن مسعود والی القوم و مال معهم، یعنی از غاصبان پیروی كرد و به آنان روی آورد) تعارضی ندارد (خویی، همان: ج 10، ص 322).
ضمن این كه گفتیم مرحوم خویی و تستری قائلند روایات معتبر فراوانی وجود دارد كه او از امیرالمؤمنین علیه السلام تبعیت نكرد و در فتاوایش با امامان مخالفت كرد (خوئی، همان؛ تستری، 1410: ج6، ص 600 ـ 680).
ج. روایاتی دال بر عدم تبعیت ابن مسعود از امیرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد؛ اما در روایت آمده است كه او بعداً توبه كرده است (علی بن طاووس، 1400: ج1، ص36).
در پاسخ میگوییم: این روایت از خود ابن مسعود نقل شده است و نمیتواند مورد استناد قرار بگیرد؛ زیرا مستلزم دور[7] یا حتی سوء ظن[8] به او میشود.
د. روایات فراوانی در مدح ابن مسعود وجود دارد كه نشان از جلالت شأن و عظمت او است؛ از جمله روایتی كه او را از هفت نفری میداند كه خداوند به سبب آنها روزی مردم و باران را میفرستد و مردم را یاری میكند. نیز نقل شده است او از كسانی بود كه بر پیكر حضرت زهرا علیها السلام نماز خواند (صدوق، 1403: ج2، ص360؛ فرات بن ابراهیم، 1410: ص570).
جواب این كه اولاً روایاتی كه در مدح او آمده است، همه از نظر سند، مشكل دارند.
ثانیاً مقابل آنها روایاتی در مذمت او نیز وارد شده است؛ از جمله روایاتی كه در بحثهای پیشین به آن اشاره شد یا روایتی كه از خود ابن مسعود نقل شده دربارة آیه >واتقوا فتنة لاتصیبن الذین ظلموا منكم خاصه< (انفال: 25) كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من ظلم علیاً مجلسی هذا كمن جحد نبوتی و نبوة الأنبیاء من قبلی؛ كسی كه از امروز به علی ظلم كند، مثل كسی است كه نبوت من و انبیای قبل از من را انكار كرده است». راوی از او پرسید: «آیا خودت این روایت را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدی؟» گفت: «بله». گفت: «پس چطور یار ظالمان شدی؟» گفت: «عقوبتش را هم كشیدم. من از امام اجازه نگرفتم؛ آن چنان كه جندب و عمار و سلمان اجازه گرفتند و من از خدا آمرزش میطلبم و توبه میكنم» (حسینی استرآبادی، 1409: ج1، ص 198؛ ابن طاووس، همان، ج1، ص36؛ تستری، همان: ج6، ص607).
ه. سید مرتضی درباره او گفته است: «لاخلاف بین الأمة فی طهارة ابن مسعود و فضله و إیمانه و مدح النبی له و ثنائه فإنه مات علی الحالة المحمودة» (سید مرتضی، 1410: ج 4، ص 283)[9].
در جواب میگوییم: مرحوم آیت الله خویی درباره ابن مسعود میگوید: «قد اعتنی علماء العامة بشأنه و هو متسالم علیه عندهم فی الفضل و التقی....»، و بر همین اساس، نتیجه میگیرد كه كلام سید مرتضی در شافی و استدلال او به روایات ابن مسعود، از باب جدل با مخالفان باشد (خویی، همان: ج 10، ص 323). مرحوم تستری نیز همین نظر را دارد (تستری، همان: ج6، ص600 ـ 608).
و. نام او در سند كامل الزیارات ذكر شده است و مرحوم آیت الله خویی میفرماید:
ان عبدالله بن مسعود لم یثبت انه والی علیاً علیه السلام و قال بالحق ولكنه مع ذلك لا یبعد الحكم بوثاقته لوقوعه فی اسناد كامل الزیارات والله العالم (خویی، همان: ج 10، ص 323).
پاسخ این كه اولاً خود مرحوم خویی در اواخر عمر شریفش از این مبنا برگشت. ثانیاً بر فرض پذیرش، كلام، مبنایی میشود و فقط كسانی كه این مبنا را قبول دارند، آن را میپذیرند.
نكته مهم این كه بر فرض این كه شخصیت ابن مسعود، قابل دفاع باشد و بتوان وثاقت او را ثابت كرد، اشكالات دیگری در سند روایت وجود دارد؛ از جمله این كه روایت مرسله است (دلیل دوم مخالفان) و نیز سایر رجال حدیث، قابل بحث هستند؛ مانند جد طوق بن مالك كه مجهول است.
2. اعتنای علما به این خطبه
اعتنای علما به یك روایت، رساله یا كتاب، میتواند دلیل محكمی بر صحت آن باشد و خطبه البیان از این مزیت برخوردار است. علمای زیادی آن را نقل كرده و برخی نیز بر آن، شرح نوشته اند؛ از جمله:
ـ شیخ علی بارجینی یزدی حائری در الزام الناصب سه نسخه از آن را آورده است؛
ـ محمد بن طلحه شافعی (652 ق) در كتاب الدر المنظم فی السر الاعظم؛
ـ شیخ سراج الدین حسن بعضی از این خطبه را از كتاب الدر المنظم نقل كرده است؛
ـ سید شبر در رساله علامات ظهور تمام خطبه را آورده است؛
ـ حافظ رجب برسی در مشارق الأنوار برخی فقرات آن را آورده است (بدون این كه به اسم خطبه اشاره كند)؛
ـ قاضی سعید قمی (1103 ق) در شرح حدیث غمامه نسخة مختصری از این خطبه را آورده و گفته این خطبه به سبب شایع بودن میان علمای شیعه و غیر شیعه، از ذكر سند، بینیاز است؛
ـ محقق قمی (1231 ق) برخی فقرات نسخه قاضی سعید قمی را شرح كرده كه در آخر جامع الشتات چاپ شده است؛
ـ نور علی شاه آن را شرح و ترجمه كرده و نیز آن را به صورت شعر در آورده است؛
ـ عارف كامل محمد بن محمود ملقب به دهدار در خلاصة الترجمان بخشی از آن را شرح كرده است؛
ـ مولی عبدالمهدی برخی فقرات آن را شرح كرده است؛
ـ میرزا ابوالقاسم ابن محمد نبی ذهبی شیرازی آن را در معالم التأویل و البیانشرح كرده است؛
ـ در قرة العیون این خطبه و خطبه تطنجیه، به امیرالمؤمنین نسبت داده شده است؛
ـ فیض كاشانی در الكلمات المكنونه آن را آورده و ادعای شهرت كرده است؛
ـ داوود قیصری در شرح فصوص الحكم آن را آورده است؛
ـ عبدالصمد همدانی در بحر المعارف این خطبه را نقل كرده است.
جواب این كه البته این مطلب صحیح است كه اعتنای علما میتواند نشانة صحت آن باشد؛ اما این نكته نیز نباید مورد غفلت قرار بگیرد كه هر نقلی، نشانة اعتنا و اعتماد نیست؛ برای نمونه میتوان به موارد ذیل توجه كرد:
ـ میرزای قمی در جواب كسی كه از صحت انتساب این خطبه به امام علیه السلام سؤال كرده بود و خواسته بود در صورت صحت انتساب آن به امام، جملات «أنا خالق السموات و الأرض، أنا الرازق» را برایش توضیح دهد، گفته است:
این خطبه در هیچ یك از كتب معتبر و صحیح، به امام نسبت داده نشده و حتی علامه مجلسی آن را ذكر نكرده است. اكثر فقرات آن درمشارق أنوار الیقین تألیف حافظ برسی وجود دارد...؛ پس هرگاه مثل خطبه البیان نسبت داده شود به ایشان، نباید حكم به ظاهر آن كرد و نباید حكم به بطلان آن كرد رأساً... (قمی، 1413: ج1، ص5).
ـ قیصری در فصوص، فقط فقراتی از خطبه را بدون ذكر نام خطبه آورده است كه احتمال دارد این فقرات از خطبههای دیگر ـ مثل خطبة تطنجیه - گرفته شده باشد.
ـ فیض كاشانی در تفسیر صافی ـ برخلاف این كه هر جا به اندك تناسبی، حدیثی از امامان وجود داشته باشد، نقل میكند ـ به این خطبه اعتنایی نكرده است و جای این سؤال است كه چرا آن را ذكر نكرده، با وجود این كه در الكلمات المكنونة آن را آورده است.
ـ ظاهراً دو كتاب قرة العیون و الكلمات المكنونة یكی است. آقا بزرگ طهرانی میفرماید: «قرة العیون فی أعز الفنون... و لِما أن تاریخ فراغه منطبق علی مكنونة الكلمات، یقال له الكلمات المكنونة أیضاً» (تهرانی، همان: ج17، ص75).
ـ رجب برسی نامی از خطبه نیاورده است و چه بسا مراد او، خطبة دیگری باشد كه از نظر مضمون و برخی فقرات، شبیه این خطبه بوده است. جالب اینكه همة نقلهای این خطبه به نقل رجب برسی برمیگردد كه جای بسی تأمل است.
محور دوم: بررسی متنی
در متن این خطبه، عباراتی وجود دارد كه مانع اعتماد ما به این خطبه شده و شك ما به جعلی بودن آن را تقویت میكند. علامه مجلسی در بحارالأنوار بحث مفصلی را درباره «غلو» بیان كرده و ضمن آن، درباره معنای «تفویض» بیاناتی دارد. وی در اولین معنا كه برای تفویض بیان میكند، میگوید:
اولین معنا، تفویض در خلق و رزق و مرگ و زندگی است؛ یعنی خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام را خلق كرده و سپس امور خلق را به آنان واگذار كرده است و آنان میآفرینند، روزی میدهند، حیات میبخشند و میمیرانند. این كلام، بر دو وجه قابل حمل است: اول این كه بگوییم آنها این امور را با قدرت و اراده خود انجام میدهند و فاعل حقیقی هستند كه این، كفر است. دوم این كه بگوییم خداوند، این امور را انجام میدهد؛ ولی مقارن با اراده آنها كه عقل از پذیرش این كلام ابایی ندارد؛ اما روایات، مخالف این كلام است، مگر دربارة معجزات. و قائل شدن به چنین كلامی، قول بمالایعلم است؛ چرا كه اخبار معتبر در این باره وجود ندارد، و اخباری كه بر این قول دلالت میكند، مانند خطبة البیان و امثال آن، جز در كتب غالیان و كتب مشابه آن، یافت نمیشود (مجلسی، 1404: ج 25، ص 347).
از كلام علامه چنین بر میآید كه آنچه در خطبة البیان آمده و بر خالق بودن امامان علیهم السلام دلالت میكند، نمیتواند صحیح باشد و اینها از ساختههای غالیان است كه با روایات اهل بیت علیهم السلام مطابقت ندارد.
آیت الله مكارم شیرازی ضمن بحثی كه راجع به تفویض دارد میفرماید:
الرابع: التفویض فی امر الخلقة: و لا اشكال ایضاً فی بطلانه، اذاكان المراد التفویض الكلی بمعنی أن الله خلق رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والأئمة المعصومین علیهم السلام و جعل أمر خلق العالم و نظامه و تدبیره إلیهم، فإنه شرك بین و مخالف لآیات القرآن المجید الظاهرة، بل الصریح فی أن أمر الخلق و الرزق و الربوبیة و تدبیر العلم بید الله تعالی لاغیره.
نعم، یظهر من بعض كلمات العلامة المجلسی معنی آخر للتفویض الكلی بمعنی جریان مشیة الله علی الخلق و الرزق مقارناً لإرادتهم و مشیتهم و أنه لایمنع العقل من ذلك، و لكن صرح بأن ظاهرا الأخبار بل صریحها بطلان ذلك و لا أقل من ان القول به قول بما لایعلم.
قلت: بل ظاهر الآیات القرآنیة مخالف له أیضاً و ان أمر الخلق و الرزق و الإماتة و الإحیاء بید الله و مشیته لاغیر. نعم ورد فی بعض الروایات الضعیفه مثل خطبة البیان التی نقلها المحقق القمی1 فی جامع الشتات مع الطعن فیها أن أمرها بید الأئمة علیهم السلام أو بید أمیر المؤمنین علی علیه السلام ، لكنه ضعیف جداً مخالفا لكتاب الله عزوجل. و لكن ظاهره المعنی الأول الذی لایمكن القول به، ولایوافق الكتاب و لا السنة بل قدعرفت أنه نوع من الشرك أعاذنا الله تعالی منه. قال الله تعالی Gأَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء خَلَقُواْ كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَیءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُF (رعد:16). و إن كان ولابد من توجیهها فلیحمل علی العلة الغائیة، مثل «لولاك لما خلقت الأفلاك» و «بیمنه رزق الوری» فتدبر جیداً. (مكارم شیرازی، 1422:ص548)؛
چهارم. تفویض در امر خلقت است: هیچ اشكالی در بطلان آن نیست، هرگاه مراد تفویض كل باشد؛ به این معنا كه خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام را آفرید و امر خلق عالم و نظام و تدبیرش را به ایشان واگذار كرد؛ چرا كه این، شرك آشكار و مخالف آیات قرآن مجید است كه ظاهر -بلكه صریح- است در این كه امر خلق، رزق، ربوبیت و تدبیر عالم، به دست خداوند تعالی است، نه در دست دیگران.
بله؛ از بعضی از كلمات علامة مجلسی معنای دیگری برای تفویض كلی ظاهر میشود، به این معنا كه مشیت خداوند بر خلق و رزق، مقارن با اراده و مشیت امامان علیهم السلام جاری میشود و عقل، این معنا را منع نمیكند؛ ولی خود علامة مجلسی تصریح می كند كه ظاهر و بلكه صریح اخبار، آن را نیز باطل میداند و لا اقل اینكه قائل شدن به آن، قول بما لا یعلم است.
میگویم ]آیت الله مكارم[: بلكه ظاهر آیات قرآن نیز با این وجه، مخالف است و بیان میكند كه امر خلق و رزق و میراندن و زنده كردن به دست خداوند و مشیت او است، نه دیگران. بله؛ در بعضی روایات ضعیف مثل خطبة البیان كه محقق قمی در جامع الشتات نقل كرده و در آن، طعنی نیز وارد كرده است، آمده كه امر خلق به دست امامان علیهم السلام یا به دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام است؛ ولی این، جداً ضعیف و مخالف كتاب خدا است. و لیكن ظاهرش همان معنای اول است كه نمیتوان به آن قائل شد و موافق كتاب و سنت هم نیست؛ بلكه شما دانستید كه نوعی از شرك است. خداوند تعالی میفرماید: «یا برای خدا شریكانی یافتند كه مانند آفرینش او (چیزی) خلق كردند و خلقت مشتبه گردیده است؟ بگو (تنها) خدا خالق همه چیز است و او خدای یكتا و قهار است». پس ناچاریم از توجیه آن و باید حمل شود بر علت غایی مثل «اگر تو نبودی افلاك را خلق نمیكردم» و «به یمن وجود او آفریدگان روزی داده میشود» پس جداً در آن تدبر كنید.
علامه سید جعفر مرتضی نیز درباره این خطبه میفرماید:
در این خطبه، اشكالات عدیدهای است؛ اشكالاتی كه مربوط به لغت و استعمال مشتقات لغوی است؛ اشكالاتی كه به مسائل تاریخی مرتبط است. همة این اشكالات، ما را در نسبت این خطبه به امام، به شك میاندازد.... احتمالاً این خطبه، كار فردی بوده كه شناختی از قواعد لغوی نداشته و آنچه از احادیث در كتب شیعه، سنی، زیدیه، اسماعیلیه و فرق دیگر به دست آورده، همه را جمع كرده است، بدون این كه صحت و سقم آن را محك بزند. این خطبه، در كتب متقدمان كه ما از آنها اطلاع پیدا كردیم، نیامده و اشارهای هم بدان نشده است (عاملی، بی تا: ج 3، ص 248).
صاحب طوالع الانوار نیز درباره برخی فقرات این خطبه كه بر خالقیت و رازقیت امامان علیهم السلام دلالت دارد، میگوید:
اینها از فقرات متشابه این خطبه است كه ظاهرش نزد اهل ظاهر و متشرعان، با ظاهر شرع، منافات دارد و مشعر به كفر و خلاف مذهب اثنی عشریه است و باطن آن ها از ما پوشیده است... (موسوی، بیتا: ص174).
در واقع، وی به نوعی احتیاط میكند و میگوید: ظاهر آن مخالف شرع است؛ ولی ممكن است این فقرات، باطنی داشته باشد كه ما از آن بیخبریم؛ پس تنها به صرف این كه ظاهر آن با شرع منافات دارد، آن را رد نمیكنیم؛ زیرا شاید این گونه از امامان وارد شده باشد؛ ولی نه بر معنای ظاهری كه بر معنای باطنی و رد آن معنای باطنی هم خودش كفر باشد. پس بهتر این است به ظاهر این الفاظ معتقد نباشیم و باطنش را نیز به گوینده آن واگذاریم.
والد بزرگوارم مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا طبسی نیز برخی فقرات این خطبه را قابل توجیه می دانست؛ ولی به برخی دیگر، اشكالاتی را وارد میدانست و در نهایت درباره متن این خطبه قائل به تفصیل می شد و میفرمود:
بنابراین هر عبارتی كه مخالف ظاهر قرآن باشد و قابل تأویل صحیح نیز نباشد، امامان علیهم السلام از آن بری هستند و این فقرات، از دروغ گویان و معاندان است؛ چرا كه امامان علیهم السلام به منزلة شخص واحد هستند كه از آنها مخالف قرآن صادر نمیشود؛ پس این كه خطبه شریف، مشتمل بر بعضی فقرات مدسوسه است ـ مثل نسخهای كه نزد محقق قمی بوده ـ ضرری نمیرساند و موجب رد همه خطبه نمیشود (طبسی، 1395: ج1، ص 148).
در كتاب الانوار الالهیه نیز وقتی از مؤلف دربارة صحت خطبة البیان و خطبة تطنجیه سؤال میشود، در پاسخ میگوید: «الخطبتان غیر ثابتتین بطریق معتبر وإن كانتا تشتملان علی أمور و مطالب و مضامین وردت فی بعض الروایات، و الله العالم». (تبریزی، بیتا: ص97)؛ این دو خطبه از طریق معتبری به اثبات نرسیدهاند؛ اگرچه مشتمل بر امور و مطالب و مضامینی هستند كه در بعضی روایات، وارد شده است.
از كلام نویسنده چنین برمیآید كه برخی فقرات خطبه را پذیرفته است؛ اگرچه آن را از نظر سند معتبر نمیداند.
از دیگر اشكالات، آن است كه برخی فقرات این خطبه، از لحاظ تاریخی صحیح نیست؛ مثلاً در بخشی از خطبه آمده است: «قال سلمان»؛ در حالی كه سلمان در سال 34 ق وفات كرده و تاریخ این خطبه، حداقل سال 35 ق است. جای دیگر آمده است «ثم قام مقداد بن الأسود» و سال وفات مقداد 33 ق است.
در پایان، ما نظر مرحوم آیت الله والد را تأیید می كنیم و خطبه را نه كاملاً قبول می كنیم و نه رد می نماییم؛ بلكه آن عباراتی را كه مخالف قرآن و سنت است، مردود می دانیم.
نتیجه :
از مجموع آنچه درباره این خطبه گفته شد، می توان چنین نتیجه گرفت كه دلایل مخالفان این خطبه، قوی تر است و روایت، به دلیل مجهول بودن جد طوق و ضعیف بودن عبدالله بن مسعود، ضعیف است. از طرف دیگر، مرسل بودن آن، دلیل دیگری بر ضعف روایت می باشد. عدم اعتنای بزرگان به این خطبه و عدم ذكر آن در كتب دست اول نیز اطمینان ما را به ضعف روایت بیشتر می كند.
در متن خطبه نیز مطالبی وجود دارد كه بوی غلو از آن، استشمام می شود و اگر ظاهر آن را اخذ كنیم، مشعر به كفر است. این خود باعث عدم پذیرش و اعتماد به این خطبه شده و اشكالات تاریخی موجود در متن نیز مزید بر علت است.
اما از سویی برخی مطالب موجود در این خطبه، توسط آیات و روایات دیگر تأیید می شوند و این امر، باعث می شود برخی در پذیرش آن، قائل به تفصیل شوند و عباراتی كه مخالف قرآن و سنت قطعیه است را نپذیرفت؛ اما پذیرش سایر قسمتها را بدون مانع بدانند كه نظر نهایی ما نیز همین است.
پی نوشت ها :
[2]. البته در كتاب تاریخ دمشق، (ج56، ص460) مالك بن طوق بن مالك بن عتاب و مالك بن طوق بن مالك بن غیاث (ج66، ص152) آمده است كه معلوم نیست همان شخص مورد نظر ما باشد، تا گفته شود جد او عتاب زافر است، از طرف دیگر، در كتب رجال، بحثی از عتاب بن زافر به میان نیامده است؛ یعنی وی مجهول است و لذا باز هم ضعیف می باشد.
[3]. به همین دلیل هم ممكن نیست راوی این خطبه باشد.
[4]. ر.ك: تهذیب الكمال، ج1، ص533.
[5]. البته آن مرحوم احتمال دادهاست كه این خطبه، همان خطبه افتخاریه و تطنجیه باشد كه ابن شهر آشوب و طلحه شافعی آن را ذكر كردهاند كه در این صورت باید گفت این خطبه در منابع دست اول آمده است. البته این احتمال بعید است و خطبة البیان، خطبة افتخاریه، خطبة تطنجیه و خطبة أقالیم، چهار خطبه مجزا هستند.
[6]. در این كلام، تردید است؛ زیرا سید رضی غالباً فقط خطبههایی را جمع آوری كرده كه جنبه بلاغی داشته است؛ اگرچه بعضی گفتهاند این خطبه هم جنبة بلاغی دارد.
[7]. آیت الله خویی میفرماید: «و ربما یستدل بعضهم علی وثاقة الرجل أوحسنه بروایة ضعیفة أو بروایة نفس الرجل و هذا من الغرائب فان الروایة الضعیفة غیر قابلة للاعتماد علیها كما أن فی إثبات وثاقة الرجل و حسنه بقول نفسه دوراً ظاهراً». (خویی، 1410: ج1، ص39).
[8]. حضرت امام خمینی قدس سره میفرماید: «اذا كان ناقل الوثاقة هو نفس الراوی، فان ذلك یشیر سوء الظن به حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملأ الاسلامی» (به نقل از: سبحانی، 1421: ص152).
[9]. در بعضی نسخ آمده است: «انه مات علی الجملة المحمودة منه».
منابع :
1. ابن طاووس، علی، الظرائف، قم: خیام، 1400ق.
2. امینی، عبدالحسین، الغدیر، بیروت: دارالكتب العربی، 1379ش.
3. تبریزی، جواد بن علی، الأنوار الإلهیة، بیجا، بینا، بیتا.
4. تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج2، قم: جامعه مدرسین، 1310ق.
5. تهرانی، آقابزرگ، الذریعة، قم و تهران: اسماعیلیان و كتابخانه اسلامیه، 1408ق.
6. جمعی از محققان، معجم احادیث الامام المهدی، قم: مؤسسه معارف اسلامی، 1411ق.
7. حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهره، قم: جامعه مدرسین، 1409ق.
8. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج4، قم: نشر آثار شیعه، 1410ق.
9. سبحانی، جعفر، كلیات فی علم الرجال، چهارم، قم: جامعة مدرسین، 1421ق.
10. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، خصال، قم: جامعه مدرسین، 1403 ق.
11. طبسی، محمد رضا، الشیعه و الرجعة، نجف: كتابخانه حیدریه، 1395ق.
12. عاملی، سید جعفر مرتضی، المختصر المفید، بی جا، بی تا، بی نا.
13. فرات، ابن ابراهیم كوفی، تفسیر فرات، بی جا، وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.
14. قمی، میرزا ابوالقاسم، جامع الشتات، تحقیق مرتضی رضوی، تهران: موسسه كیهان، 1413ق.
15. كشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، مشهد: دانشگاه مشهد، 1348ش.
16. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، بیروت: موسسة الوفاء، 1440ق.
17. مكارم شیرازی، ناصر، بحوث فقهیة هامة، ج اول، قم: مدرسة امام علی بن ابی طالب علیه السلام ، 1422ق.
18. موسوی، سید محمد مهدی، طوالع الانوار، بی جا، بی نا، بی تا.
19. موسوی، علی بن الحسین (سید مرتضی)، الشافی ، دوم، قم: اسماعیلیان، 1410ق.